فرنامفرنام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه سن داره

پسر کوچولوی مامان و بابا

سفری یک ماهه به ایران

    برای خواندن ادامه مطلب را کلیک کنید عزیز دلم قرار شد یه سفر یک ماهه به ایران داشته باشیم که از شانس بد مامان درست مصادف شد با شیوع یه نوع ویروس تو ایران که بیشتر بچه ها بهش مبتلا شده بودن و متاسفانه شما هم این ویروس رو گرفتی  و باز هم دکتر نریمان مثل همیشه به دادت رسید خیلی خیلی حالت بد شد و با وجودی که توی ۴۸ ساعتی که به این بیماری گرفتار شدی مرتب بهت دسیدگی می کردم  ولی خیلی سریع دچار کم آبی شدی متاسفانه داروهایی که دکتر بهت داده بود اثر نکرد وقتی داشتیم می رفتیم بیمارستان تقریبا نیمه بیهوش بودی  من خیلی ترسیده بودم و هرکاری می کردم نمی تونستم جلوی اشکهام رو بگیرم وقتی دکتر نریم...
17 تير 1390

قند عسل مامان و حمام کردن

    برای خواندن ادامه مطلب را کلیک کنید آقا خوشگل و ناز مامان شما از حمام کردن خیلی خیلی خوشت می یاد بله گلم عاشق آب بازی هستن  چون خیلی کوچولو هستی مامان می ترسید که توی وانت در حمام بشورتت برای همین همیشه یه وان کوچولو توی سینک آشپزخونه می ذاشتم و اونجا حمامت می کردم معمولا شامت رو هم وقتی داشتم حمامت می کردم بهت می دادم که بعد از حمام راحت بری و و بخوابی                 ...
17 تير 1390

گل پسر قند عسل مامان و بابا در ده ماهگی

    برای خواندن ادامه مطلب را کلیک کنید خوشگل پسرم دیگه برای خودت آقایی شدی    دیگه می شینی و قشنگ با اسباب بازی هات بازی می کنی کلی هم از ما دلبری می کنی با کارهات و امان از وقت که توی روروئک هستی  دوست داری همه جا بری و حسابی فضولی می کنی من هم همش باید مواظب باشم که شما گل پسر یه وقت خرابکاری نکنی                 ...
17 تير 1390

عکس های نه ماهگی گل گل مامان و بابا

    برای خواندن ادامه مطلب را کلیک کنید خوشگل مامان و بابا نه ماهه شدی گلم خدا رو شکر هزاران هزاران بار شکر که همه چیز خوب داره پیش می ره و شما داری برای خودت مردی می شی               ...
17 تير 1390

به به پسر خوشگل ما می خواد پوف بخوره

    برای خواندن ادامه مطلب را کلیک کنید پسرم از شش ماهگی دکتر نریمان عزیز به من اجازه دادن که غذاهای کمکی رو برات شروع کنم و این هم مرحله ی جدیدی برای من و تو بود   ولی تو اصلا دوست نداشتی هیچ غذایی رو امتحان کنی و باز مامی انواع غذاهایی که اجازه داشتی بخوری رو برات درست کرد      ولی تو اصلا دوست نداشتی که بخوری و اگه هم چند قاشق با هر بازی می خوردی همه رو ببخشید گلاب به روتون بالا می آوردی و باز مامی مجبور بود شما رو ببره حمام و بشور بشور کنه    مامان به دکتر نریمان تلفن کرد که دکتر چه کنم ؟   باز دکتر نریمان به مامان اطمینان داد ک...
17 تير 1390

مهاجرت

    برای خواندن ادامه مطلب را کلیک کنید پسرم حالا هشت ماهه شدی و ما آمدیم دبی تا اینجا زندگی کنیم امیدوارم که گل مامان و بابا هم از اینجا خوشش بیاد و یه زندگی خوب و سرشار از عشق و سلامتی و خوشی داشته باشی عمر مامان نفس بابا محل زندگی جدید مبارک       ...
17 تير 1390

مرور خاطرات

    برای خواندن ادامه مطلب را کلیک کنید پسر عزیزم دارم سعی می کنم که همه ی مواردی که توی این یک سال گذشته برات اتفاق افتاده رو  توی وبلاگت بنویسم      که وقتی بزرگ شدی اونها رو بخونی و خدا رو همیشه شاکر باشی      و بدونی که خدا خیلی بهت لطف داره و بدونی تو پسر خیلی قوی هستی تمام این مشکلات رو پشت سرت گذاشتی پس سعی کن توی زندگی همیشه همینطور قوی باشی .   ...
17 تير 1390